جدول جو
جدول جو

معنی ام ور - جستجوی لغت در جدول جو

ام ور
کنار ما، نزد ما، پیش ما
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَهْ اِ)
دهی است از بخش ورامین شهرستان تهران. سکنه 118 تن. آب آن از قنات لب شور. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ رِ قَ)
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کارها و عملها و کردارها. (ناظم الاطباء). کارها. (از آنندراج). کارها. عملها. (فرهنگ فارسی معین) : شغل امور وزارت و حساب، بوالخیر بلخی راند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کفتار. (از المرصع) ، فرزندمرده شدن. (منتهی الارب). مردن بچۀ زن یا شتر ماده. مردن فرزندیا فرزندان کسی. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران مرگ رسیده شدن. (منتهی الارب). اماته قوم،مرگ افتادن در شتران و نیز در گوسفندانشان. (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در پختن و گداختن گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ما اموته ، چه مرده دل است او و از آن مرگ دل او را قصد کنند زیرا هر فعل که زیادت نپذیرد از آن تعجب نیاورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ یِ)
از شاعران قرن سیزدهم بود. برای اطلاع از شرح احوال و آثارش به نگارستان دارا تألیف عبدالرزاق دنبلی و انجمن خاقان تألیف محمد گروسی و تذکرۀ دلگشا تألیف میرزا علی اکبر نواب و تذکرۀ ممیزو تذکرۀ محمد شاهی تألیف بهمن میرزا قاجار رجوع شود. (از فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ)
دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر قوچان و 2 هزارگزی شمال کشف رود. کوهستانی و دارای هوای معتدل است و 195 تن سکنه دارد. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ بَ)
ساره، نام نهری است در جمهوری بولیویا از جمهوری های امریکای جنوب و آن از دامنه های جنوب غربی جبال کوشان سرچشمه گیرد و بسوی شمال غربی روان گردد وپس از طی 1600 هزار گز بدو نهر گوآبای و شیموره پیوندد و نهر ماموره را بوجود آورد که خود بنهر مادیره از شعب نهر آمازون وارد گردد، (قاموس الاعلام ترکی)
انتخابی، شاعری از اهل خراسان بود که در هند نشو و نما یافت و در جوانی درگذشت. صاحب تذکرۀ مرآه الخیال نویسد: امام وردی بیک منتخب اهل روزگار و ساده گو بود. این مطلع غزل از اوست:
دود دل کرده غبار دل افلاک مرا
این چه گرد است که برخاسته از خاک مرا!
(از تذکرۀ مرآه الخیال چ بمبئی ص 224)
پسر قرچقای خان سپهسالار شاه عباس اول که در سال 1033 هجری قمری در گرجستان به اتفاق پدرش کشته شده. رجوع به تاریخ عالم آرای عباسی ج 3 ص 1025 و زندگانی شاه عباس اول ج 2 ص 97 شود
از سرداران نادرشاه افشار بود و مدتی در حدود سال 1149 هجری قمری نظارت بیوتات خاصه را داشته است. رجوع به جهانگشای نادری چ انوار ص 285، 290 و 291 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری بجنورد و 11 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین. کوهستانی ودارای هوای معتدل است. 348 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولش غلات و بنشن و میوه، و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ذَرر)
کنیۀ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانه الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
مرغ خانگی. (از المرصع) ، ضربی که بپشت پای بر سرین مردم زنند. (منتهی الارب) (از المرصع) (از اقرب الموارد). اردنگ، قدر و اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی گیاه از طایفۀ مرکب دارای شیرۀ تلخ مخصوص سواحل مدیترانه. (از المرجع و فرهنگ فرانسوی بفارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عَ)
اهتمام کردن. کوشیدن. سعی نمودن، کنج. (تاج المصادر بیهقی) ، دوش که بالای آن آماسیده و فروهشته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرور
تصویر امرور
شوکه الجمال: شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام وریژ
تصویر کام وریژ
مراد و مقصود، هوی و هوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام وریژ
تصویر کام وریژ
((مُ))
مراد و مقصود، هوی و هوس، کام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
((اُ))
جمع امر، کارها، عمل ها، شغل ها، حادثه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش گیر، قندشکن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آب، مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
برای ما
فرهنگ گویش مازندرانی
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام ور کدام سو
فرهنگ گویش مازندرانی